عاشقانه های مادر و دختری ...

روز دخترم

یاس سفیدم،          آرام جـانـم،                                روزت مبارکککککککککککک!   هدیه یه مادر عاشق برای دخترکش : پالتو و تل و گل سر     ...
25 مرداد 1394

فرشته ی من ...

من یه مادرم... یه مادر عاشق... که تازه فهمیدم فرشته کوچولوی توی دلم از جنس خودمه ! از جنس لطیف ، جنس عشق ، دختر! انگار جان تازه ای گرفتم... زبونم از بیان خوشحالیم قاصره... خدایا کاش بتونم شکر تو رو اون جوری که شایسته است بجا بیارم   شنبه صبح یعنی زمانی که 16 هفته و 5 روزم بود رفتم سونوگرافی و بعد از کلی معطل شدن دکتر بهم گفت که نی نیم خانوم جوجوئه! یعنی برخلاف تصور و تشخیص های همه دختر!!!   الهی شکر شکر شکر من عاشقشم بی حد و اندازه!   از همونجا رفتم برای نی نی خانوم جایزه خریدم و بعد رفتم در اداره به بابایی گفتم. اونم برام توی مشتش کلی آلبالو آورده بود که خوردم...
19 مرداد 1394

همه چی آرومه :))

این روزا به لطف خدای مهربونم همه چیز مرتبه :) (گوش شیطون کرررر، بزنم به تخته ) دیروز برای خونه ای که توش هستیم مستاجر پیدا شد و قرارداد بستن. خونه جدید هم با صاحبخونه رفتیم دیدیم و قرارشد برای رنگ یا کاغذ دیواری کردنش تصمیم بگیریم. عاشقشممممم انشاا... آخرای ماه باید اسباب کشی کنیم. امیدوارم به خیر و خوشی و آسونی بگذره خیلی بی طاقت شدم که بدونم نی نی جونم خانوم جوجوئه یا آقا پیشی میخوام اگه بشه شنبه برم دکتر که برام سونو بنویسه دوشنبه رفتم با خانم دکتر ز ، که استاد دوره ارشدم بود و الان مدیرکلمون شده حرف زدم. خیلی گرم بود و کلی هم درمورد نی نی ازم پرسید و خیلی اصرار داشت که خدا بهم یه نی نی تپل بده. هی من ...
15 مرداد 1394

خونه پیدا کردن ما :))

اول از همه باید بگم خدایا شکرت... شرمندتم اگه گاهی ناشکری کردم اگه گاهی نق زدم اگه گاهی ... خب میدونی من انسانم و کم ظرفیت... تو منو ببخش، مثل همیشه!   به لطف خدای مهربون و بخاطر دعاهای فندقکم ما یه خونه نقلی و خوشگل توی محله ای که میخواستیم پیدا کردیم و امروز قرارداد نوشتیم. از قضا آقای صاحبخونه یه مرد مهربون و با خداست که بخاطر جوون بودنمون کلللللللی سر رهن و اجاره بهمون تخفیف داد. فندقکم دعاکن خدا صدبرابرش رو بهش بده. و البته دعای این روزام اینه که خدا کمک کنه ما هم یه روزی توان مالیمون برسه و دلمون مثل اینجور آدما دریایی باشه تا بتونیم باری از روی دوش کسایی که تو موقعیت الان ما هستند...
4 مرداد 1394

ذوق های مادرانه

این روزام پر از حس های قشنگه... روزهایی که همه چیز خوبه و من بی نهایت عاشقم... روزهایی که بششششششدت ذوق عروسک توی دلمو دارم خدایا شکرت :)) این روزا مامان طوبی به فندق ما میگه عسلک و کلی ذوق میکنیم و اگه خدا بخواد با همسری داریم درمورد انتخاب اسم به نتایج مشترکی میرسیم این روزا بشدت دنبال خونه ایم تا فندقمون بی اتاق نمونه! هرچند قیمتا خیلی بالاس اما من مطمئنم که فندقم دعا میکنه و خدا هم بخاطر دل کوچولوی اون یه مورد مناسب وخوب سرراهمون میذاره پ ن 1: سونوی ان تی شکرخدا خوب بود و قندم هم پایین اومده بود پ ن1: 14هفته و 3روز خدایا باز هم ازت میخوام این شیرینی رو نصیب همه منتظرا بکنی آمیییییییییییییییین ...
1 مرداد 1394

چهارمین سالگرد عقد ما ...

امروز سالگرد عقد من و همسریه. و اولین سالیه که توی همچین روزی به لطف خدای مهربون 3 نفر شدیم... خداجونم شکرت ظواهر امر نشون میده که همسرجان فراموش کرده. حالا یا فیلم بازی میکنه یا واقعا یادش رفته! نی نی جون، بنظر شما یه بابای فراموشکار رو باید دعواش کرد؟؟   راستش ته دلم دوست دارم این بی تفاوتیش فیلم بازی کردن باشه و یه سورپرایز در انتظارم باشه. حالا که با اومدن نی نی تو دل من زندگیمون شادتر شده اصلا دلم نمیخواد همسری واقعا همچین روزی رو فراموش کرده باشه... حالا تا شب همه چی معلوم میشه. انشاا... هفته آینده هم من و نی نی جونم باید بریم سونوی ان تی. امیدوارم نتیجه خوب باشه و دکتر از وضعیت جوجه کو...
9 تير 1394

دعای سحر...

تازه فهمیدم یکی از چیزایی که باعث میشه خیلی هوای مادرمو بکنم شنیدن دعای سحره...  دعایی که فقط من و تو گوشش میدادیم و تو چقدر عجله داشتی که اذان نشده سحریمو تموم کنم و حتما خرما و شیر هم بخورم... کاش تو سالهای باهم بودنمون باهام مهربونتر بودی مادر... دوستت دارم، سایه ات از سرم کم نشه الهی ...
30 خرداد 1394

سونوی 18 خرداد

هفته ای که گذشت یکی از اقوام دور که به گفته خودش بارداری من رو حدس!!! زده بود رفته بود به خواهر بزرگه همسر که از هیچی خبر نداشت تبریک گفته بود و اینجوری کدورتی بینمون ایجاد کرد. متاسفانه منم خیلی عصبی شدم و دلم شکست چون برای خواهرشوهر باورش سخت بود که من به اون فامیل دور چیزی نگفتم و از خودش یه حرفی زده. دوشنبه در اوج ناراحتی بابت این قضیه تصمیم گرفتم برم سونو و احوالی از فندقم بپرسم. آخه اصلش باید دو روز بعدش می رفتم. خیلی استرس داشتم و قلبم تند تند می زد. توی نوبت سونو کلی صلوات فرستادم و دعا خوندم تا قلبم یه کمی آروم بشه. بالاخره نوبتم شد و رفتم تو... با کلی استرس دراز کشیدم روی تخت و زل زدم به صورت دکتر... بعد چند ثانیه...
21 خرداد 1394

اولین استخر

امروز یکی از اولین های کنجد عزیز من اتفاق افتاد... کنجد جونی برای اولین بار با مامان و مامان جون طوبی رفت استخر! سعی کردم زیاد ورجه وورجه نکنم که عزیزدلم اذیت نشه. شنا هم اصلا نکردم قسمت عمیق هم نرفتم اما مهم نیست، مهم آرامش آرامِ جانمه!   عاشقانه  دوستت دارم ، با من بمان!      پ ن: هفته قبل که تنها بودم و همسر بخاطر آنژیوی قلب پدرش تهران بود رفتم چکاپ و سونو. چکاپم قند بالا نشون داد و نتیجه اش شد یه رژیم تغذیه ای و سونویی که با الی رفتم گفت جنین دیده نمیشه. بماند چی کشیدم و چه اشک هایی ریختم... این روزا که همسر برگشته حال روحیم بهتره و لحظه شماری میکنم 2هفته بگذره و دوباره برم سونو و ب...
11 خرداد 1394

زیباترین خطوط موازی2

اون روز یعنی سه شنبه ساعت کاریم که تموم شد زود رفتم جواب آزمایشم رو گرفتم و غذا و یه پستونک هم خریدم و رفتم خونه از تو حیاط هم چندتا گل چیدم و رفتم بالا توی قسمت ورودی خونه با گلبرگ های گلها یه قلب درست کردم و بعدشم گلبرگها رو پشت سرهم چیدم رو زمین تاجایی که میرسید به مبلی که روش نامه نی نی به باباش، جواب آزمایش، پستونک و یه شاخه رز خوشگل رو گذاشته بودم. دورشم کلی عروسک چیده بودم. گوشیم رو هم روی میز تلویزیون تنظیم کردم و همسر که اومد زدم فیلم بگیره. البته روی در ورودی هم یه کاغذ چسبوندم و روش نوشتم "خبر آمد؛ خبری در راه است" همسر که اومد تو بلند می خندید و می گفت چه خبریییییییییی؟ منم ساکت بودم و از پشت اوپن ...
24 ارديبهشت 1394