عاشقانه های مادر و دختری ...

سونوی 18 خرداد

1394/3/21 17:35
نویسنده : مامی س
160 بازدید
اشتراک گذاری

هفته ای که گذشت یکی از اقوام دور که به گفته خودش بارداری من رو حدس!!! زده بود رفته بود به خواهر بزرگه همسر که از هیچی خبر نداشت تبریک گفته بود و اینجوری کدورتی بینمون ایجاد کرد. متاسفانه منم خیلی عصبی شدم و دلم شکست چون برای خواهرشوهر باورش سخت بود که من به اون فامیل دور چیزی نگفتم و از خودش یه حرفی زده.غمگین

دوشنبه در اوج ناراحتی بابت این قضیه تصمیم گرفتم برم سونو و احوالی از فندقم بپرسم. آخه اصلش باید دو روز بعدش می رفتم.

خیلی استرس داشتم و قلبم تند تند می زد. توی نوبت سونو کلی صلوات فرستادم و دعا خوندم تا قلبم یه کمی آروم بشه. بالاخره نوبتم شد و رفتم تو...خطا

با کلی استرس دراز کشیدم روی تخت و زل زدم به صورت دکتر... بعد چند ثانیه پرسیدم آقای دکتر پوچه؟ دکتر گفت نه خانووووم هم کیسه زرده هست و هم جنینآرام

اونجا بود که از شدت خوشحالی اشکام سرازیر شد... چیزی نمونده بود به هق هق بیفتم

بعدش دکتر گفت اگه آروم باشی و کمتر تکون بخوری صدای قلبشم میتونی بشنوی. و من حتی نفسمو توی سینه حبس کردم تا تکون نخورم.

وقتی صدای تالاپ تولوپ قلب کوچولوش توی فضای اتاق پیچید من روی ابرا بودم و دوباره اشک شوق بود که از چشمام روون بود... محبت

دلم میخواست همونجا سجده شکر به جا بیارم...

خدای مهربونم هزاران هزااااااااااااااااار مرتبه شکرت...بغل

سریع به همسری و عمو حسین اس دادم و از نگرانی درشون آوردم...

نگو همون لحظه عمو محمد هم پیش همسره و کلی خوشحال شده بود و کلییییییییییی همسرو بوسیده بود.

همون شبم بعد شام با یه جعبه شیرینی رفتیم خبر خوبمون رو به مامان و بابای همسر دادیم. اونام کلییییییی ذوق کردن و هردومون رو بوسیدن.محبت

فندق عزیزم برای اومدنت خدا رو شاکرم و ازش میخوام همه نی نی ها رو برا پدر و مادراشون صحیح و سالم نگه داره. جشن

 

به امید روزی که بیای تو بغلم آرام جانم! بغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان هدی
24 خرداد 94 16:41
آخی اشک من هم در اومد. یاد پارسال خودم افتادم. انشالله که سالم و سلامت بارداری تو طی کنی و مثل من نی نی تو بغل بگیری اون وقته که هزاران هزاران بار بیشتر دوستش داری. تبریک می گم بهت
مامان سمیه
25 خرداد 94 11:46
خدارو هزاران بار شکر که سالمی عزیز خاله. برای اومدنت خیلی دعا کردم از خدا میخوام سالم و صالح بیای بغل مامان و بابای مهربونت که خیلی دوستت دارن. مامان مهربونی داری مطمئنم قدرشو میدونی. الان خیلی کوچولویی وقتی دنیا بیای میشی هم بازی غزلم ... الهی فدای هر دوتون بشممممممممم