عاشقانه های مادر و دختری ...

روزا با تو زندگی رو پر از قشنگی میبینم

1394/6/23 9:18
نویسنده : مامی س
424 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا به لطف خدای مهربون اتفاقات خوبی داره میفته...آرام

این هفته محل کار من عوض شدم و برگشتم به جایی که از بدو استخدام توش کار کرده بودم.

جایی که کلی خاطرات خوب از عشق من و بابایی روی در و دیوارش ثبت شده...متنظر

این روزا با مامان طوبی بشدت مشغول خرید برای خانوم خانوما هستیم و علی رغم خستگی خیلییییییی لذت بخشه. کلی لباسای کوچولو موچولو و نااااااااااز... وسایل نوزادی... یه سری سفارش بافت هم برای گل دخترم دادم که فعلا کلاه خوشگلش آماده شده. انقدر ملوسن که من لحظه شماری میکنم یکی یه دونه ام بیاد و من اینا رو تنش کنم و غرق شادی وعشق بشمبغل

جمعه ای که گذشت هم با خاله الی و کیان رفتیم جمعه بازار و من برای دلبرکم عروسک و جوراب شلواری و سوییشرت و گیرسر خریدممحبت

اتفاقات قشنگ بعدی هم این بود که دیروز یعنی در 21 هفته و 6 روزگی خانوم گلم افتخار دادن و به صد نااااز با اولین حرکاتشون ابراز وجود کردنبغل

من شیفت بعدازظهر بودم و خونه ناهارمو که ماکارونی بود خوردم و توی مسیر هم یه شکلات آبنباتی گذاشتم دهنم. بیشتر از 5-6 دقیقه از رسیدنم نگذشته بود که حس کردم یه چیزی به پایین شکمم ضربه زد. اولش ترسیدم اما بعد که ضربه ها تکرار شد و دقت کردم فهمیدم که بعلههههه نازگل خانوم داره خودشو به مامانی نشون میده. خدا میدونه چقدر ذوق کردم... ساعت 1 و 45 دقیقه بود...

به بابایی هم اس دادم و گفتم. اونم طاقت نیاورد و زنگ زد و پشت تلفن کلیییییی برای دخترکش ذوق کردمحبت

دیگه تا آخر شب دوسه بار دیگه هم ضربه ها رو حس کردم. البته آخر شب بابایی طفلکی با هزاااار ذوق دستشو گذاشت رو شکم من که شاید یه چیزی حس کنه اما خانوم گل دیگه اصلا تکون نخورد. حتی با خوردن کلی شکلاتسکوت

دلم برای بابایی سوخت...خندونک

این روزا مثل اوایل بارداری یه کمی سوزش معده دارم که تا حد امکان رعایت میکنم و نمیذارم شدید بشه. اشتهامم حسابی باز شده و بدون هیچگونه عذاب وجدان کلی خوراکی میخورم. مثلا دیشب دوتا ساندویچ الویه خوردم که بابایی این شکلی شده بودتعجب

امروزم قراره با مامان طوبی بریم برای سرویس کالسکهآرام

 

پ ن1: خدایا توی این مدت هربار که سرشار از ذوق شدم ازت خواستم این لذت ها رو نصیب همه کسانی که در آرزوش هستن بکنی. بازم ازت میخوام و التماست میکنم هیچ زوجی رو چشم انتظار پدر و مادرشدن نذاری. آمیییییییییییینفرشته

پ ن2: 22 هفته تماممحبت

 

پسندها (4)

نظرات (3)

مامان سمیه
23 شهریور 94 18:02
تبریک میگم عزیزدلم. خیلی خیلی خوشحالم که داری این روزهای خوشگل رو تجربه میکنی. هنوز برای اینکه باباجونش تکوناشو حس کنه زوده.باید یه کم بزرگ تر بشه دلبرکم زندگیتون سراسر عشق و شادی و سلامتی عزیزدلم
مامی س
پاسخ
مرسی خاله جونیییییییی آخه خودم که دستمو گذاشتم کامل حس میشد اما طفلک همسری بی نصیب موند
مامان مریم
24 شهریور 94 14:41
سلام دوست مجازی من ایشاالله که دخمل کوچولوت صحیح و سالم بیاد تو بغلت تا به معنای واقعی درک کنی دختر نفسه مامانشه من که وقتی میام سر کار،؛موقع برگت با آژانس برمیگردم تا هرچه زودتر آینارو بغل کنم و حاضر نیستم یک دقیقه منتظر تاکسی بمونم آینا هم وقتی من و باباش رو میبینه،چنان خودشو توی بغل ما فشار میده که دیگه حاضر نیست بغل کسی بره انشاالله تا چند ماه دیگه معنیه همه ی حرفهای منو متوجه میشی زندگی خیلی شیرین میشه...مخصوصا که بچه ت دختر هم باشه
مامی س
پاسخ
وای خدااااااااااااااااااا دلم ضعف رفت مریم جووووون خدا گل دخترتو برات حفظ کنه واقعا دختر عشقه خدایا یعنی میشه منم دخترمو بغل کنم ...
مامان باران
29 شهریور 94 10:21
سلام مامان دخملی انشاا... جند ماه دیگه دخمل طلا و بغل میگیری و کلی از این که خدا یه دخمل بهتون هدیه داده خدارو شکر میکنی و لذت میبری هرچند این روزها هم تکرار نشدنی هست خدا حفظش کنه براتون
مامی س
پاسخ
ممنون عزیزم انشاا... خدا گل دختر شما رو برات حفظ کنه عزیزم