بیست ماهگی عشقم
خیلی وقته ننوشتم و خیلی خاطرات بودند که دلم میخواست ثبت بشن اما فرصت نشد
امروز آوینا بانوی من یه دخمل ناز و شیطون بیست ماهه اس. تازه چند وقته شروع کرده به گفتن کلمات. حرف زدنش هم مثل بقیه مراحل رشدش دقیقه نودی بود و منو سکته داد تا شروع کنه
این روزا صبح تا ظهر مهد میره و با وجود اینکه از همه کوچولوتره به همه زور میگه و با جیغ جیغ حسابی کار خودشو راه می اندازه
توی خونه خرابکاری میکنه و بعدم با افتخار نشون میده و میگه من من یعنی من این شاهکار رو خلق کردم و ما دیگه دلمون نمیاد بهش حرفی بزنیم
علاقه عجیبی داره که موقع غذا خوردن غذای خودشو ول کنه و توی غذای باباش شریک بشه... قاشقشو مثل بیل میندازه توی غذای باباش و میل میکنه. باباشم یه وقتایی سیر نمیشه بنده خدا
خاله ها و بچه های مهد رو خیلی دوست داره و ظهرا که میاد خونه من یکی یکی همه رو نام میبرم و میگم فلانی اومده بود؟ آوینا هم گاهی با اشاره سر میگه آره و گاهی هم همه رو میگه نه! و خودشم میدونه که داره الکی میگه و خیلی کیف میکنه که منو سرکار گذاشته
از وقتی رفته مهد خودش غذا میخوره و دوست نداره کسی بهش غذا بده. گاهی هم قاشق رو که میذاره دهنش میگه هممممم عاشق حمومه و اگه کسی بره حموم و آوینا رو نبره میره پشت در حموم و قیااااااااامت میکنه
با هر آهنگی هم قر میده یعین در واقع یه شونشو تکون میده حتی با آهنگ خرد کردن خیار روی تخته گوشت یا مثلا صدای قدم های داییش
کلماتی که این روزا میگه:
مع مع : یعنی من من
بق: یعنی برق
اف: رفت
اع: نه
د د
به به
بهش میگم بگو مامان تو چشمام نگاه میکنه میخنده و فورا محل رو ترک میکنه
عااااااااشق پدرجونشه یهینی پدر خوردم. چون ایشون خیلی خیلی به وروجک بها میده و هرچی میخواد در اختیارش میذاره و زیادی نازشو میکشه
گاهی هم اگه ساک دستی ای کیسه پلاستیکی کیفی چیزی ببینه برمیداره بای بای میکنه و میره که مثلا در واحد رو باز کنه بره بیرون
موقع بیرون رفتن هم یادش دادم با وسایل خونه بای بای میکنیم و میریم. گاهی هم که یادم بره خودش برمیگرده باهاشون بای بای میکنه بعد میریم.
همچنان عاشق اینه که بغل باشه. بشدت با کارکردن من توی خونه مخالفه و اگه لحظه ای پای سینک یا گاز وایسم میاد با جیییییغ هلم میده کنار و بعد دستاشو باز میکنه که بیاد بغلم