عاشقانه های مادر و دختری ...

دیر اومدم زودم باید برم :دی

1395/1/19 14:17
نویسنده : مامی س
469 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااام... خیلی دلم میخواد تند تند خاطرات قشنگ ایین روزامون رو ثبت کنم اما کو وقتچشمک
الان دختر سه ماه و چهار روزه من خوابیده و تا وقتی که بیدار بشه به نوشتن ادامه میدم

عید امسال ما با بودن دخترک ناز یه لذت خاص داشت. درسته سفر نتونستیم بریم و بعضی روزا هم حال دختری خوب نبود اما درکل تعطیلات خوبی رو سپری کردیمآرام
روز مادر هم که دیگه معلومه... اولین سالی بود که من مادر بودم و عاشق!بغل

این روزا با رفلاکس معده آوینا حسابی درگیریم و من دعا میکنم هرچه زودتر رفع بشه چون خیلی اذیت میشه طفللکمغمگین
از سه روز مونده به سیزده به در خانوم گل صداهای جالبی از خودش درمیاره و به نوعی به ما حرف میزنه! خیلی شیرین و بامزه اس و ما با این کارش کلی غش و ضعف میکنیم براشمحبت

عسل خانوم بیدار شد برم فعلا

خب آوینا به بغل ادامه میدم... آوینا هم مشغول زور زدنه خخخخخخخ
سیزده به در امسالمون رو خونه مادرشوهر بودیم و با وجود برفی  که می بارید بیرون هم رفتیم و عکس هم گرفتیم. خیلییییی خوش گذشتمحبت
شبش خواهرشوهر وسطی و پسرای گلش که خیلی هم آوینا رو دوست دارن اومدن اونجا . منچ بازی کردیم و خوش گذروندیمآرام
چند روزه که دخترک سرش رو یه کمی از روی بالشت یا تکیه گاهش بلند میکنهمحبت
من این روزا رژیم سفت و سختی دارم. دیروز بابا برام شیر گوسفند پیدا کرده که باهاش پنیر و ماست درست کنیم و بخورم. امیدوارم با معده دختری سازگار باشه
خب دیگه آوینا همکاری نمیکنه مجبور برم فعلا
از کامنتاتون ممنونم دوستای گل. ببخشید که بی جواب تاییدشون میکنمبوس

امیدورام درسال جدید همه چشم انتظارا به لطف خدای مهربون به آرزوشون برسن و هیچ کس غم و ناراحتی نداشته باشه آمییییییییین

پسندها (1)

نظرات (0)